کی به ۴۴۴۴ رسیدیم؟!!!
معصومه سلطانی- این روزها که بازار تاریخ ها و اعداد رند داغه، ۹/۹/۹۹ ، ۱۱/۱۱/۹۹ و…. روزنامه زمان هم به شماره ۴۴۴۴ رسیده، یه نگاهی با لبخند و اشک و غم و تعجب به مسیر طی شده، که کوتاه هم نیست انداختم و فقط سکوت کردم.
بیش از ۴ هزار روز خبرهای خوب و بد، امیدوار کننده و ناامید کننده رو تهیه و تنظیم و تایپ و صفحه آرایی و چاپ و توزیع کردیم، خیلی ها باهامون اشک ریختن، خندیدن، بعضی ها از دستمون گلایه داشتن که چرا این مطلب و اون مطلب رو نوشتیم، چرا حرفهای مهمتر رو نزدیم، بعضی ها هم ذوق داشتن که حرف دلشون رو نوشتیم و خیلی ازمون خوشحال بودن. همکارهای زیادی اومدن و رفتن، اونهایی که به خاطر تغییر شغل یا ازدواج یا بچه دار شدن یا مسافرت از بینمون رفتن، کمتر باعث ناراحتی مون شدن، اما کسانی هم بودن که برای همیشه ما رو ترک کردن، جای خالی خودشون و قلمشون، توی روزنامه عجیب به چشم میاد. گاهی دلتنگشون که میشیم، آرشیو سالهای قبل رو ورق می زنیم و با دیدن اسمشون توی ستونها یا صفحه ها لبخند تلخی می زنیم و با آه یه یادش بخیر میگیم.
امروز داشتم حساب می کردم، الان شماره ۴۴۴۴ هست، یعنی بدون حساب کردن روزهای تعطیل که چاپ نداشتیم ۱۲ سال مداوم روزنامه چاپ کردیم، از فکرش، ذوق کردم، چقدر خوب، با تلاش و همدلی تونستیم حتی با سختی و مشکلات مالی، مرتب و منظم، بدون ناامیدی و دلسردی، با غم و شادی، با استرس و هیجان، توی گرما و سرما، این همه شماره رو چاپ کنیم. از پیش شماره هایی که چاپ کردیم بگذریم، اولین شماره ای که چاپ شد رو به خاطر دارم، روزنامه ای که با وسواس تمام، شب قبل تا ساعت ۱۲ نیمه شب، صفحه آرایی آن طول کشیده بود، حالا چاپ شده، توی دستمون بود. به شماره ۴ که رسیدیم، هنوز فرقی نکرده بود، باز هم استرس داشتیم و وقتی روزنامه چاپ میشد، مثل سه شماره قبل، با ذوق تمام همه صفحاتش رو نگاه می کردیم و همش نگران بودیم نکنه که اشتباهی داشته باشه، ولی خوب با اون همه وسواس و دقت، کمتر پیش می اومد که مطلبی اشتباه چاپ شده باشه. شماره ۴۴ خیلی بهتر شده بودیم، دیگه با صدای محکم و خوشحال، در حالیکه چشممون برق میزد و به بقیه همکارا لبخند می زدیم، پشت تلفن می گفتیم: روزنامه زمان، بفرمایید….
شماره ۴۴۴ رو خوب یادم نیست، چون دو سالی از چاپ روزنامه گذشته بود و همه چیز شکل گرفته بود و همه کارها منظم و هماهنگ انجام می¬شد، روزنامه جوان زمان هم خیلی شناخته تر شده بود. اما سن ما بیشتر شده بود. الان که شماره ۴۴۴۴ رو می خواهیم چاپ کنیم، خیلی چیزها فرق کرده، از آدمهایی که دیگه نیستن، از خبرهایی که توی زمان خودش خیلی مهم بودن، اما الان اصلا.
درسی که باید عمرمون رو می گرفت تا بهش برسیم که همه اخبار، فقط برای درس گرفتن هستند، خواسته ای که کل بشر در تمام تاریخ داشته هم به وجود میاد، اینکه کاش با تجربه الان بر می گشتیم به گذشته، به روزی که شماره ۴ روزنامه رو چاپ کردیم، اون موقع فقط ۲۳ سالم بود، اما الان در آستانه ۴۰ سالگی به خودم میگم حالا که نمیشه، پس با تجربه ای که الان داری، به شماره ۴۴۴۴۴ فکر کن. چه شماره عجیبی! و دور. قطعا وقتی شماره ۴۴۴۴۴ که بشه، هیچکدوم از ما یا حتی بچه های ما هم وجود ندارن، چون بدون روزهای تعطیل هم حساب کنیم، ۱۲۱ سال می گذره، شاید اون موقع هم، همکاری از چند نسل بعد از ما، بخواد یادی کنه از شماره های رندی که چاپ شده و شماره ۴۴۴۴ رو از توی آرشیو دربیاره و کنار ستون یادداشتهای خاص دیگه بذاره. اون موقع حتما از توی آسمونها نگاهش می کنیم!
پس این لحظه و این شماره رو غنیمت می دونیم و قدر داشته هامون رو می دونیم، از خدا می خواهیم که روز به روز بیشتر بهمون کمک کنه تا مثل همیشه در راه حقیقت قدم برداریم. روزنامه زمان دوستت داریم، تو با ما شکل گرفتی و ما با تو، توی زندگی ما، تاثیر زیادی داشتی، ما هم از اینکه از اولین روزی که روزنامه شدی، کنارت بودیم، خوشحالیم و برای تو و همکاران آینده این نشریه، آرزوی موفقیت می کنیم.