روزنامه پیام زمان
  •  info@zamandaily.ir

  •  02188481891

  •   09123624182

روزنامه,پیام زمان,روزنامه پیام زمان,اخبار,امروز
ادمین ۳ شهریور ۱۳۹۸ در ۷:۲۰ ب٫ظ خبر قبلی خبر بعدی

نگاهی به فیلم “سرخپوست”

دار دراماتیک

رویا سلیمی

“سرخپوست” فیلم تضاد‌های متعددی است که تا پایان به شکلی موازی درام داستانی را پیش می برد و لحظه‌ای مخاطب را بدون تنش دراماتیک رها نمی‌سازد. قرار نیست داستانی با محوریت یک شخص یا یک موضوع تعریف شود. مدیوم لانگ از چوبه دار در هوایی بارانی احتمالا خبر از مرگ و نابودی دارد. اما تضاد از اولین پلان فیلم، سنگ‌بنای قصه‌ای متفاوت را رقم می‌زند. داری که چندین بار آن را می‌بینیم، تا پایان فیلم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. اتصال نمای ابتدایی و انتهایی فیلم به این چوبه سرنوشت‌ساز، علاوه بر تضادی که با خود به همراه دارد ترجمانی از مفهوم تحول در سراسر فیلم است. تحولی که هم در شی‌ بیجان دارای شخصیت و هم در مورد شخصیت‌های محوری داستان رخ می‌دهد. احمد معروف به سرخپوست، زندانی محکوم به مرگی است که قصد دارد از موقعیت انتقال زندان به مکانی دیگر، استفاده کرده و فرار کند. داستان در بطن حادثه آغاز می‌شود. همزمان با خبر فرار زندانی، خبر ترفیع مسئول زندان به دلیل لیاقتش در مدیریت زندان سرنوشت این دو را به یکدیگر گره می‌زند. در ادامه این کشمکش و رویارویی بین آنتاگونیست و پروتاگونیست و تعقیب و گریز پی در پی، دیدنی می‌شود. اما در اینجا آنتاگونیست تا پایان شخصیت منفی باقی نمی‌ماند. در روند اتفاقاتی که به نقطه پایانی فیلم منتهی می‌شود، زندان بان، شخصیت منفی و شناخته شده فیلم‌های فرار زندانی باقی نمی‌ماند و سیر تحول او هم در جهان بیرون و هم در شخصیت او به واسطه بحرانی که روزمره‌گی‌اش را متحول کرده آرام آرام اتفاق می‌افتد. تفاوت دیگری که این فیلم با فیلم‌های فرار زندانی متعددی که تا پیش از این دیده‌ایم دارد، همراه شدن مخاطب با زندان‌بان است نه زندانی. در فیلم‌های اینچنینی، همواره شاهد نحوه فرار و امتحان راه‌های متعدد برای رهایی از زندان هستیم و دوربین با فرد زندانی راه آزادی را جستجو می‌کند. یکی از شاخص‌ترین‌ این فیلم‌ها رهایی از شائوشنگ است. اما در اینجا دوربین در کنار زندان‌بان با بازی نوید محمدزاده به دنبال زندانی می‌گردد. تا نیمه فیلم نیز تعلیق ایجاد می‌کند و حتی زندان‌بان تقریبا مطمئن می‌شود که سرخپوست در زندان نیست. اما با فهم این مسئله نه تنها فیلم از ریتم نمی‌افتد بلکه کنجکاوی بیشتری برمی‌انگیزد. چراکه این تضاد مضاعف از جذابیت‌ها و موتیف‌های اساسی فیلم است. زندانی فرار نکرده اما گویی در زندان نیست. در فضای تاریک و نمور زندان و در میان اتفاقات خشن آن، زن مددکاری با بازی پریناز ایزدیار وارد جهان کاملا مردانه داستان می‌شود. حضور او در فیلم برای دو قطب مثبت و منفی منشا تحول دیگری در مسیر قصه است. مسئله او نجات زندانی بیگناهی است که حکم اعدامش صادر شده و تلاش‌های او در مراجع قضایی بی تاثیر بوده است. حالا او سعی دارد با کمک به سرخپوست و القای نمایش فرار او از زندان، زندان‌بان را از ادامه جستجو بازدارد. زندان‌بان که پس از مدتی به او علاقمند می‌شود مسیر تحول درونی‌اش در کنار دیگر تحولات پیرامونش، شدت می‌گیرد. مددکار با او از مهربانی صحبت می‌کند. از اینکه با مهربانی می‌شود کارهای ناممکنی را انجام داد او می‌گوید با مهربانی نمی‌شود زندان را اداره کرد. اما در ادامه می‌بینیم که در موقعیت‌های متعدد به توصیه مددکار توجه می‌کند. گویی عشق که بستری برای شناخت درونی او نسبت به خود شده، او را از سردی و کرختی وارد مسیر دیگری می‌کند. لباس نظامی‌اش را در موقعیت‌هایی تعویض می‌کند. ابروهایش را با نوک انگشت مرطوب صاف می‌کند، مداد دختر را پیش خود نگه می‌دارد و بو می‌کند و آهنگ عاشقانه (باز هم در تضاد با محیط پیرامون) در بلندگویی که تا پیش از این فرمان‌های خشک و جدی صادر می‌کرد، پخش می‌کند. تجربه عشقی که از سر می‌گذراند، گویی مهربانی نهفته در درونش را با مدل خاص خودش به عینیت می‌رساند. اما مانند موقعیت اطمینان مخاطب به فرار کردن سرخپوست، این موقعیت نیز چندان پایدار نیست. در یکی از ملاقات‌ها اتفاقی متوجه می‌شود که مددکار همدست سرخپوست است و با او در مکانی که مخفی شده پنهانی صحبت می‌کند. از اینجا به بعد زندان‌بان، پروتاگونیست ماجراست. اینجا تنهایی و بیگانگی سرخپوست جایش را به تنهایی، بیگانگی و فریب‌خوردگی زندان‌بان می‌دهد. و این مفهوم را در صحنه گیر افتادن اتفاقی او در یکی از سلول‌های انفرادی بدون رد و بدل شدن دیالوگی به تصویر می‌کشد. او حالا در موقعیت همان زندانی بیگناهی قرار می‌گیرد که به نادرست زندانی شده. هنگامیکه زندان‌بان از سلول بیرون می‌آید نمایی مدیوم لانگ از موقعیت او افتاده روی زمین در راهرویی بلند و باریک، ترجمه تصویری تحولی است که او در ادامه سرنوشت سرخپوست را با آن رقم می‌زند. افتادن چند لحظه‌ای او در سلول انفرادی در ادامه خیانت و دروغ مددکار، همذات‌پنداری مخاطب را میان این دو قطب که حالا مرزبندی مشخصی نمی‌توان برای آن قائل شد، معلق می‌سازد. و این تضاد دیگری است که در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد. او هم خواستار رهایی سرخپوست از زندان و همزمان خواستار موفقیت زندان‌بان در گرفتن زندانی است. این تضاد تا انتها ما را همراهی می‌کند. این همراهی، زمانی موفق است که می‌توان تضاد درونی و بیرونی و سیر تحولی شخصیت زندان‌بان را در بازی نوید محمدزاده باور کرد. او در عین اینکه یک زندان‌بان کاربلد و سخت‌گیر است، نشان می‌دهد تنها شغل و ترفیع برایش مهم نیست و کلیشه‌زدایی از چهره‌ای که خاصیت تیپیکال دارد اینجا تبدیل به شخصیتی باورپذیر و از سوی مخاطب سمپاتیک می‌شود. در ادامه کشمکش میان این دو با فریب دادن مددکار از سوی زندان‌بان نیز مضاعف می‌شود. نکته‌ای که حالا در یک سوم پایانی فیلم همچنان پیش برنده داستانی است که یکنواخت نمی‌شود و همواره بر تعلیق خود می‌افزاید. جنگ یک بیگناه برای آزادی، اثبات لیاقت یک زندان‌بان در انجام وظیفه (که در میانه مسیر تغییر انگیزه می‌دهد) و سودای نجات یک انسان برای مددکار اجتماعی، به موازات یکدیگر پیش می‌رود. نگاه هراسان زندانی از سکوی زیرین چوبه دار، نگاه محکومی بی گناه است. قوانین و مقرارت نظم مسلط، او را احاطه کرده‌اند و در این میان نگاه انسانی به دور از منافع شخصی (همچنان که در این صحنه زندان‌بان را با لباس شخصی می‌بیند) می‌تواند آزادی سلب شده او را بازگرداند. نگاه مهربانی که مددکار از آن صحبت می‌کند.